وقتی که بود نمی دیدم،وقتی که می خواند نمی شنیدم،وقتی دیدم که نبود،وقتی شنیدم که نخواند،چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سردو زلال در برابرت می جوشد و می نالد،تشنه آتش باشی و نه آب،و چشمه که خشکید،چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد وبه هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید،تو تشنه آب گردی ونه تشنه آتش و بعد،عمری گداختن از غم کسی که تا بود،از غم نبودن تو می گداخت!
اکنون تو با مرگ رفته ای و من،اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر می شوم و ........
این زندگی من است